1. پس چون سبت گذشته بود، مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب و سالومه حنوط خریده، آمدند تا او را تدهین کنند.
2. وصبح روز یکشنبه را بسیار زود وقت طلوع آفتاب بر سر قبرآمدند.
3. و با یکدیگر میگفتند: «کیست که سنگ را برای ما از سر قبر بغلطاند؟»
4. چون نگریستند، دیدند که سنگ غلطانیده شده است زیرا بسیار بزرگ بود.
5. و چون به قبر درآمدند، جوانی را که جامهای سفید دربرداشت بر جانب راست نشسته دیدند. پس متحیر شدند.
6. اوبدیشان گفت: «ترسان مباشید! عیسی ناصری مصلوب را میطلبید؟ او برخاسته است! در اینجانیست. آن موضعی را که او را نهاده بودند، ملاحظه کنید.