17. بدو گفت آفرینای غلام نیکو. چونکه بر چیز کم امین بودی بر ده شهر حاکم شو.
18. و دیگری آمده گفت، ای آقاقنطار تو پنج قنطار سود کرده است.
19. او را نیزفرمود بر پنج شهر حکمرانی کن.
20. و سومی آمده گفت، ای آقا اینک قنطار تو موجود است، آن را در پارچهای نگاه داشتهام.
21. زیرا که از توترسیدم چونکه مرد تندخویی هستی. آنچه نگذاردهای، برمی داری و از آنچه نکاشتهای درومی کنی.