1. خداوند به من چنین گفت که «برو وکمربند کتانی برای خود بخر و آن را به کمر خود ببند و آن را در آب فرو مبر.»
2. پس کمربند را موافق کلام خداوند خریدم و به کمرخود بستم.
3. و کلام خداوند بار دیگر به من نازل شده، گفت:
4. «این کمربند را که خریدی و به کمرخود بستی بگیر و به فرات رفته، آن را در شکاف صخره پنهان کن.»
5. پس رفتم و آن را در فرات برحسب آنچه خداوند به من فرموده بود پنهان کردم.
6. و بعد ازمرور ایام بسیار خداوند مرا گفت: «برخاسته، به فرات برو و کمربندی را که تو را امر فرمودم که درآنجا پنهان کنی از آنجا بگیر.»
7. پس به فرات رفتم و کنده کمربند را از جایی که آن را پنهان کرده بودم گرفتم و اینک کمربند پوسیده و لایق هیچکار نبود.
8. و کلام خداوند به من نازل شده، گفت: